توضیحات
خیره به برگه ی تودستم شدم.هرچی که به ذهنم می اومدوروی برگه نوشته بودم..
ازجام بلندشدم وبه ته سالن نگاهی انداختم، نگارباکلافگی خیره به برگش بود،ازنگاهش
می شدفهمیدکه هبچی ننوشته وچیزی یادش نیست.. برگموتحویل دادم وازسالن خارج
شدم واردحیاط دانشکده شدم، باتابش مستقیم آفتاب روی صورتم باکلافگی دستم و
جلوی صورتم گرفتم وبه سمت نیمکت نارنجی رنگ که گوشه ی حیاط دانشگاه بودرفتم..
امروزآخرین امتحانمون بود..وآغازتعطیلات تابستونی ومن سومین سال دانشجویموپشت
سرگذاشتم، به ساعت طلایه رومچم نگاهی انداختم…
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.